آج

آج

دلمشغولی‌های یک ایرانی برای هم‌وطنان
آج

آج

دلمشغولی‌های یک ایرانی برای هم‌وطنان

سکوت

یا قاضی الحاجات

نکو بود آنچه نکو داشت

سکوت بود آنجا که صدا نیست

فریاد از این همه صدا و بد نکویی

جشن خواهم گرفت روزی...

که دوست دارم نکو سکوت را.

آب انبار

یا قیوم

روزگاری نه چندان نزدیک و نه چندان دور خنک ترین آبی که در تابستان یا حتی بهار می شد نوشید آبی بود که از آب انبار حسین آباد تهیه می شد، همانجا که تغییر نام داد و اسمش شد امین شهر.

نمی دانم چرا آبش خنک تر بود درحالی که آب سبو هم در فضای سایه و از شب گذشته خنک بود ، ولی خنکی آب ، آب انبار یک چیز دیگر بود.

شاید هم تهیه آب بسرعت و به خنکی آن امکان نداشت!

همیشه پیش خودم می گویم کاش هیچگاه آبسردکن ساخته نشده بود

کاش هنوز هم باید از آب خنک آب انبار یا سبو استفاده می کردیم، طبیعی طبیعی

..... تازه فهمیدن که یکی از اصلی ترین علل کبد چرب آب سرد است

یاد آب خنک بخیر...

یا آب انبار بخیر

فلک

بنام حق

این یک وسیله است

بسیار ساده و دم دستی؛

یک چوب و یک تکه طناب،

برای تادیب بود.

 در زمانی نه چندان دور!

گاهی انسان فکر می کند که این وسیله را در مورد مدیران دولتی بکار بگیرد ،آیا کارگر می افتد!؟

اگر نه برای قاضی های زمان بکار بگیریم

شاید مشکل حل شود.

بی پیراهه

یا حق

از کنار دستانش

همانجا که دیده نمی شود

جایی برای مخفی کردن

خودش را بیان کرد

فاش شدن راز خود داستانی است به درازی شب یلدا

بلند....

اما چه برای این خواص می توان شمرد

کاری نداری

کسالت بار و خسته

جمع می شود در خود

همچون نگاه سوی گل

باریک و تیز

چشمه ساری به لطافت باران

مهربان و نرم

رقص بلبل بر شاخه

همچون نگاه مادر

ساده و بی پیراهه

گذرا و آسان

در یک لحظه ناب دوستی

برای یک عمر ماندن در عمق

در ضمیر انسان

از خیمه ها بپرس

یا حق

با تسلیت اربعین حسینی(علیه السلام) به عاشقان پاکباز و عارفان اهل راز و شیعیان آن سرور و مولای آزادگان جهان

***
برگشتم از رسالت انجام داده‌ام
زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام
ناباورانه از سفرم، خیل خارها
تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام
یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای
یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام
بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام
شرمنده سه ساله از دست داده‌ام
زیر چراغ ماهِ سرت خواب رفته‌ام
بر شانه کجاوه تو سر نهاده‌ام
دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو
از خیمه‌ها بپرس که پروانه‌زاده‌ام
چون ابر، آب می‌شدم از آفتاب شام
تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام

***

 رضا جعفری