یا رب الحسین بحق الحسین
روزی به تاریکی شب
شبی در تاریکی عالم
روزی که بود ظلم از ظالمان به روشنایی
شبی در انتهای ظلم به غریبان
روزی که ندید و نخواهد دید تاریخ
شبی در وسعت تاریخ دیده شد باریک
روزی که سر بریدن نور پیامبر انوار
شبی در نور بود از تنور خولی به انوار
روزی که بریدن گلوی شش ماهه شیرخوار
شبی در تلف شدن دو طفل در زیر بته خار
روزی که گرز بر فرق قمر زدن حرامیان حرامزاده
شبی در آتش کین سوخت خیمه گه یتمان
روزی که خضاب کردن موی ریش پیر و جوان را با خونش
شبی در مقتل نیست پیدا سری بر جسم نازنیش
روزی که دشتی بود جولانگاه گرگان نیزه به دست
شبی در خون غلطیتده اجساد پاک بر دشت
روزی که داماد سر دهد در جنگ ظاهر بینان
شبی در پی ندارد نوعروس شوی رستم پیکر وفاداران
روزی که غریبانه می رود زیر تیغ اشقیا قاسم
شبی در غربت مادر می کند ضجه بر جوان ناکام
روزی که اسب جانان برگردد بی صاحب ترک
شبی در بیابان هستند سرگردان دو کودک
.... روزی که شد در عالم یگانه
..... شبی در بی همتایی فسانه
یا مقلب القلوب
سال 57 که در پایه اول راهنمایی بودم در مدرسه خیام که امروز در بلوار هشتم محرم قرار دارد درست روبروی شهرداری
و مدیر آن جناب محمد فلاح بودند
روزگار جالبی بود و تظاهراتهای مردمی بر علیه شاه به شهرهای کوچکی چون انار هم رسیده بود
هنوز خیلی سال تحصیلی نگذشته بود که مدارس تعطیل شد و تا بعد از پیروزی انقلاب که دوباره بازگشایی شد
و بعد از شروع بکار مدارس تمام کتابها با حذفیات روبرو شد که خود عالمی داشت
بیشترین تغییرات مربوط به تاریخ بود و دیگر کتابها هم این مرحله را داشتند یا متن ها با انقلاب همخوانی نداشت یا بخاطر تعطیلی ها تمام کتاب تمام کردنی بصورت عادی نداشت
در همین حال و احوال سیر میکردیم که با اولین تعطیلی برخورد کردیم که یکی از سران انقلاب شهید شده و خدا بیامرزدش اکبر فلاح که معاون مدرسه بود آمد پای تخته و گفت می گویند فردی بنام مطهری را شهید کرده اند و کلمه مطهری را چون دانش آموزان مفهوم نمی کردند روی تخته نوشت
و مدرسه بخاطر این واقع تعطیل شد.
اما یک مسئله دیگر هم داشتیم و آن سخنرانی های عصرانه بود که بعد از تعطیلی کلاسها یک سخنران که معمولا آخوند بود عصر در حیاط سرد مدرسه می نشستیم و به سخنان او گوش می دادیم و معمولا هم سخنان آنها برایمان مفهوم نبود یا حداقل برای من قابل فهم نبود شاید سال بالاترها چیزهایی می فهمیدند
در هر حال انقلاب شده بود و ما اینقدر از آن در آن سال فهمیدیم
اما سالهای بعد که ما هم بزرگتر شدیم جهاد سازندگی برای روستاها وآبادیها آمد حمام مدرسه و کلاس آموزش و ... داشت
و از همه مهمتر برق سراسری و آب آشامیدنی لوله کشی از مواردی بود که اگر انقلاب نشده بود به این زودی به روستاهای مثل محل زندگی ما نمی رسید
یا قیوم
روزگاری نه چندان نزدیک و نه چندان دور خنک ترین آبی که در تابستان یا حتی بهار می شد نوشید آبی بود که از آب انبار حسین آباد تهیه می شد، همانجا که تغییر نام داد و اسمش شد امین شهر.
نمی دانم چرا آبش خنک تر بود درحالی که آب سبو هم در فضای سایه و از شب گذشته خنک بود ، ولی خنکی آب ، آب انبار یک چیز دیگر بود.
شاید هم تهیه آب بسرعت و به خنکی آن امکان نداشت!
همیشه پیش خودم می گویم کاش هیچگاه آبسردکن ساخته نشده بود
کاش هنوز هم باید از آب خنک آب انبار یا سبو استفاده می کردیم، طبیعی طبیعی
..... تازه فهمیدن که یکی از اصلی ترین علل کبد چرب آب سرد است
یاد آب خنک بخیر...
یا آب انبار بخیر
بسمه تعالی
فدک روستایی است در شرق انار با فاصله 5 کیلومتری شهر انار و نزدیک به قربانآباد و خالقآباد و مثل بیشتر روستاهای انار سکونت در آن به کمی گرایش یافته است بدون سکنه محلی؛ جایی که روزی برای خود شور و شوق زندگی جریان داشت. در میان جاده آسفالته بین امین شهر - اسدآباد مهدوی - توکل آباد - قربان آباد(کمی پایینتر) انار قرار گرفته است.
این متن از کتابی است از:
وزارت دفاع ملی
سازمان جغرافیائی کشور
اداره جغرافیائی
بنام:
فرهنگ جغرافیائی
آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران
انار
جلد94- چاپ یکم
برگ NH-40-5سال 1358(در داخل جلد 1357)
البته قابل ذکر است که آنچه بعنوان تعداد جمعیت و... که در این کتاب آمده و آنطور که در مقدمه این کتاب آمده مربوط به گروهی پژوهشگر است که در سال 1353 در فارس سرگرم کار شده و نتیجه کار آنها 138 جلد شده که طبق یک نقشه راهنما(شکل در پستهای قبل آمده است) میباشد که هیچ مبنای اهمیتی قابل ذکری برای نقاط نیست بدین جهت این مجلد هم که بنام انار ثبت است فقط میتوان مرکزیت نقطه را مشخص کند نه اهمیت جمعیتی دارد نه اهمیت تقسیمات کشوری. برای پیدا کردن هر نقطه یا شهر و آبادی ما ماید در نقشه محل آنرا و سپس براساس حروف الفبا آنرا میتوانیم پیدا کنیم.
لذا این مجلد کتاب شهر شهربابک و روستاهایی از رفسنجان و ... را در بر گرفته است.
دیگر نقاط جغرافیایی از قبیل دشت و رود و کوه و.... در همان روستاهایی که کنار آن است توضیح داده شده است.(در مورد فدک بدون هیچ دخل و تصرفی از این کتاب در صفحه 57الی 58 چنین بیان شده است). حتی با اینکه رسمالخط کتاب به من نمیخورد و ... برای امانت با سختی سعی کردم عین نوشته در آید( با این حال پرانتز سبز از من است) مثل چسباندن حروف و غیره در آینده من در نوشته جدید توضیحات و اشتباهات این متن را میآورم و علل آنرا بررسی میکنم امیدوارم که فرصت اجازه دهد.
اما فدک در این کتاب:
فدک FADAK
ده از دهستان انار، بخش حومه، شهرستان رفسنجان، استان کرمان
طج(طول جغرافیایی) َ19 55ْ، عج(عرض جغرافیایی) َ53 30ْ، ارتفاع م(ارتفاع متوسط)1390متر.کویری، گرم خشک در 5 ک م(کیلومتری) خاور انار .
جمعیت: 10 خانوار سرشماری????(????ه.ش) 103 تن.
زبان: فارسی
دین:اسلام؛ شیعه
کار و پیشه:کشاورزی و فرشبافی(5 دستگاه)،فرشها با طرح کاشان .
کشت:آبی؛ آب از چاه نیم ژرف.
فرآوردهها: گندم،جو،پنبه ، یونجه و پسته.
رستینیها: درختان اسکنبیل؛ پوشش گیاهی برای چرای دام.
جانوران: شغال،روباهو خرگوش.
مردم این آبادی از شرکت تعاونی روستایی وخانه انصاف روستای انار بهره میبرند.
شهید حسین گرجی در خانوادهای متوسط و مذهبی در سال 1343 در یکی از روستاهای اطراف تهران چشم به جهان گشود.
همان سالهایی که امام خمینی(ره) فرموده بود سربازان من هنوز در گهوارهاند، در همان ابتدای کودکی به همراه پدر و مادر با سختیهای روزگار دست و پنجه نرم میکرد و بسیار با احترام با والدین خود برخورد میکرد و ادب و نظم او زبانزد بود.
دوران ابتدایی تحصیل:
وی دوره ابتدایی را در یکی از شهرهای اطراف که فاصله زیادی با روستا داشت گذراند در این زمان وی علاقه زیادی به یادگیری قرآن از خود نشان داد و در کلاسهای قرآن شرکت میکرد او علاوه بر این به ائمه اطهار (ع) بخصوص ابوالفضل(س) عشق خاصی داشت ، هنوز در کلاس دوم ابتدایی بود که روزی با عکس نفیسی از امام حسین(ع) و ابوالفضل(ع) وارد خانه میشود ماجرا را از او میخواهند مشخص میشود که با پسانداز پول تو جیبی خود آنرا تهیه کرده است.
از همان زمان علاقه به مطالعه باعث میشد که با گرفتن کتابهای کودک بهصورت امانت از کتابخانه مدرسه در خانه به پدر و مادر بخواند و آنها لذت ببرند.
سال چهارم ابتدایی بود که به وطن اجدادی خود انار بر میگردد و بقیه تحصیل را در اینجا در مدرسه سعدی ادامه میدهد. شرکت در کلاسهای قرآن را در اینجا نزد آقای گل آقایی که از معلمین مذهبی کرمانی بود و هنوز در قید حیات هست ادامه داد.
دوران راهنمایی تحصیل:
دوره راهنمایی را در تنها مدرسه راهنمایی شهر مدرسه خیام(شهید صدوقی) آغاز نمود.
در دوره راهنمایی بود که در راهپیماییهای انقلاب شرکت و به فعالیتهای پیروزی بخش انقلاب پیوست.
شرکت در جلسات حزب جمهوری اسلامی و عضویت و عضوگیری در این حزب و فعالیتهای اسلامی آن از فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب ایشان بود.
دوران متوسطه:
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهید قدیری انارکی ادامه داد.
همزمان در انجام امور کشاورزی و کوره پزی نزد پدر فعال بود ایشان بسیار پرتلاش و درسخوان بود در امور تبلیغاتی مدرسه و شرکت در فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی بخصوص فرهنگی هنری نقش بیبدیلی از خود نشان داد.
علاقه به مرجعیت و ولایت:
علاقه وافر به امام خمینی(ره) در او بشدت آشکار بود علاوه بر این به یاران امام خصوصاَ حضرت آیت الله خامنهای عشق خاصی داشت بطوری که در یک مراسم عروسی که همه نوجوانان هم سن و سال او به جشن مشغول بودند و بزرگترها هم به تماشای جشن، ایشان پای تلویزیون برای گوش دادن به خطبههای نماز جمعه آقا نشسته بود دیگران از او میخواستند که آنرا خاموش کند ولی ایشان صدای آنرا کم نموده و خود را برای شنیدن سخنان آقا به تلویزیون چسبانده بود.
وی از بصیرت بسیار بالایی برخوردار بود تا جایی که کمی پس از پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری میگفت عجب اشتباهی کردیم که به این شخص رای دادیم! در جریان مقابله شهید بهشتی با بنیصدر ملعون در محافل مختلف جانانه از شهید بهشتی دفاع میکرد و به همراه شهید ارجمندی شبها و گاهی صبح زود پنهانی به مدرسه میرفتند و عکسهای بنی صدر را از دیوار کلاسها پاره و به جای آن عکس شهید بهشتی را میچسباندند.
عضویت در بسیج:
وی پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین به همراه تعدادی از دانش آموزان درس را رها کرده و با اینکه علاقه زیادی به تحصیل داشت و از جمله دانش آموزان موفق محسوب میشد عضو بسیج شده و به همراه آنان برای آموزش نظامی به کرمان عازم شدند و مدت 3 ماه آموزش آنها به طول کشید
اعزام به جبهه:
وی در اواخر سال 1359 بعد از پایان آموزشهای نظامی به جبهه جنوب(دزفول) اعزام شد که نزدیک سه ماه در این جبهه حضور داشتند و سپس برای مدتی به مرخصی آمد و بعد از آن مرتباً به جبهه میرفت و زمانهایی که در شهر بود یا به مرخصی میامد بسیار کوتاه بود که به فعالیتهای مختلف در بسیج میپرداخت از جمله فعالیتهای او در تبلیغ بود، چون خط خوشی داشت معمولاً دیوار نویسیها را به وی میسپردند یا نوشتن پلاکارد و... هنوز نوشته او روی دیوار مسجد ابوالفضل(ع) انار که از قول امام نوشته است اسرائیل باید از بین برود بچشم میخورد.
فکر و ذکرش شرکت در جبهه بود وقتی بار دوم میخواست به جبهه اعزام شود با ناراحتی پدر و مادر مواجه شد، گفت خون ما که از خون امام حسین(ع) رنگینتر نیست. امام حسین علیه السلام برای دفاع از دین جان خود و عده زیادی از خانواده خود را از دست داد و الان هم جبهه احتاج به نیرو دارد و دین اسلام در خطر است، که خانواده را راضی کرد تا به جبهه عازم شود. این دفعه در جبهه خرمشهر مستقر گردید و در عملیات بیتالمقدس از ناحیه صورت* و پا بهشدت مجروح شده و به بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان برای مدت بیش از 20 روز بستری و مداوا شد، پس از آن نیز با اینکه دکترهای جراح توصیه کرده بودند حداقل باید برای مدت یکسال بر روی این پا زیاد راه نرود و ضربه نزد اما حال و هوای جبهه وی را امان نداد و درحالی که هنوز ترکش خمپاره در بدنش آزار دهنده بود لنگان،لنگان به جبهه رفت.
شهادت غرور آفرین:
او در چندین عملیات شرکت نمود و بالاخره در سال 1363 شمسی در عملیات والفجر 3 در منطقه مهران به شهادت نائل شد. از آنجا که دنبال نام و نشان نبود و همیشه و در همه حال بسیار متواضع بود واز خودستایی ،خودنمای بیزار خداوند نیز جنین مقدر داشت که جنازهاش مفقود شود و تا مدت سه سال مفقودالاثر بود که پس از این مدت جنازه مطهرش به همراه تعدادی دیگر از شهدا همرزمش نمایان شد و در تاریخ 5تیرماه سال66 در امامزاده محمد صالح (س) انار بخاک سپرده شد درحالی که مردم زیادی وی را مشایعت میکردند، در تشیع جنازهاش شعار میدادند
حسین گرجی گلی از بوستان
بعد از سه سال شهادت پیکرش شد نمایان
خصوصیات اخلاقی:
وی بسیار متواضع بود بطوری که پس از اولین با که از جبهه برگشته بود عدهای از همسایهها به دیدنش آمده بودند و از وی تعریف و تمجید بعمل میاوردند گفت ما که کاری نکردیم شهدا را باید دعا کرد و از آنها سپاسگزاری کرد که تمام هستی خود را کف دست گذاشته و تقدیم کردند و ما که قابل نبودیم برگشتیم!
علاوه بر این چهرهای گشاده و بشاش داشت و بسیار خوش برخورد بود. انسانی بسیار فعال و پرکار بود به طوری که در حال تحصیل شبها در کار کورهآجرپزی بهمراه پدر تا نیمههای شب بیدار بود، ضمن اینکه به مطالعه بود در این کار به پدرش کمک میکرد و از نیمه شب کار را به پدر واگذار مینمود.
بیان نوشتاری بسیار خوبی داشت و خط بسیار زیبا مجموعه خاطرات از ابتدای جبهه رفتنش را مو به مو و با جزئیات کامل در کتابچه خاطرات خود نوشته بود.
حیف که پس از مفقود شدنش این مجموعه نفیس نیز مفقود شد.تا شاهدی باشد بر گمنامی و بینام و نشانیاش.
ایشان فردی بصیر بود و از مسائل روز بخوبی تحلیل داشت و علاقه خاصی به امام خمینی(ره) و امام خامنهای داشتند.
* حقیر در دبیرستان قدیری ایشان را بارها مشاهده کردم که با خط خوش و زیبای خود که برایمان جلب توجه داشت در حال پلاکارت نویسی بود و ترکشی گونهاش را نشاندار کرده بود و از فعالان عرصه هنر بود در حالی که با کار سخت آشنا بود در جبران درسهای خود کوشا و یک پایش جبهه و پای دیگرش در مدرسه به انواع فعالیتهای تربیتی و تبلیغی مشغول که هنوز او را بیاد دارم.