آج

آج

دلمشغولی‌های یک ایرانی برای هم‌وطنان
آج

آج

دلمشغولی‌های یک ایرانی برای هم‌وطنان

آشنا

بنام کریم بی همتا

رفته ام در انتهای کوچه جایی در بسته و بن بسته تنها و خسته این نرفتن پیوسته بد جوری روی تنم نشسته.

کاش از اول نگاهی بایسته داشتم چون نبود در نزدم شایسته چنین بر زمین خورد و شکسته بنشسته.

ای بی دریغ و بی کم و کاست نیست در نزد شما یک نفر راست تا شود ما را همراز و هم پاست.

ما در این صحرای تنگ و در نفس خواستار استراحت چرا نیست یک دست پیگیر خواست؟

آشنا کو در نزدیکی ماست؟

سرنوشت

یا رحمان قبل از ازل

نوشتن را در پی نوشتم

گفتارم را هم آنجا نوشتم

دیدنها را هم باز نوشتم

شنیدنها را همراهش نوشتم

احساها را اضافه نوشتم

غم و اندوه را کم نوشتم

شوق و شادی را تمام نوشتم

خشم و غضب را چرا نوشتم

مرگ عزیزان را چون نوشتم

فراق را در بد تنگنا نوشتم

جسیم را با بسیم لب نوشتم

استرس را با قلم زرد نوشتم

جنگهار با نی تر قرمز نوشتم

آرامش را مداد آبی نوشتم

فراموشی را هیچگاه نه نوشتم

ترس رابا وحشت لرزان نوشتم

شگفتی خویش را با تعجب نوشتم

غرور خویش را با تفرعن نوشتم

سربلندی خود را با محبت نوشتم

امید را با عشق به آینده نوشتم

حسادت را برای همه نه نوشتم

بی عدالتی را با بی میلی نوشتم

گناه را با تاسف بسیار نوشتم

حقارت را با دلخوری نوشتم

..... چگونه سرنوشتم را نوشتم

سرنوشتم را سبز نوشتم؟

چه شدیم

یا رب العالمین

چندان چنان و بی خیال بودیم

اگر چنین درد سر دار شدیم

در کردار دست بالا بودیم

لیک نیم بهاء رها شدیم

از شرق به غرب تمام ما بودیم

الآن هم سراسر غوغا شدیم

اگر بوته زار قلم نو بودیم

کنون مثل زغال سیاه شدیم

امروز رفتن در بلا شاهد بودیم

فردا ترفند آنها شکارشان ما شدیم

روزنه تاریک و رشته باریک چه بودیم

پس چرا اینقدر بی فکر و ولنگار شدیم

صحرای پر سبزه و نیک طراوت بودیم

شاید که امروز خشکیده و کال تر شدیم

در نمکزار درون پر ز قند دوستان بودیم

فردای نیآمده تلخ و پر دردسر شدیم

چاه پر آب و مزرع گندمزار بودیم

مترسک جالیز پر فتنه امروز شدیم

آوازمان گوش نواز و خوش صدا بودیم

چه کنیم خرخر حلقوم و خرناسی شدیم

طلا

یا جبار

رفتن تا انتهای بنیاد آرزوست

ماندن با تک درختان سزاست

نیک بودن خود پیدای شباست

فریاد در ته چاه ماناست

ندانم که چه دانی راست

این هم درماندگی از ماست

راهی بهنه نهیم فرق ساخت

پیاده و سواره همراه شماست

راستای قضا را شناسیم کجاست

کمی در کار او جستجو رواست

این سخن چون بند ناب طلاست

از گوهری تا شبتاب مبتلاست

آهی نه به بند طناب جفاست 

گاهی رفتن هم دوا نساخت

آدم و حضرت آدم

یا خالق

شاید یکی از چالشهای مهم خلقت انسان برای ما همین آدم است

چون وقتی خداوند آدم(انسان) را آفرید این انسان تنها حضرت آدم  نبوده و در حکم اثباتی آن می توان به حوا همسر او نیز اشاره داشت که در اینجا خداوند تبارک و تعالی فقط حضرت آدم را نیافریده است.

اما یکی از انسانهای آفریده شده حضرت آدم بوده و انسان دیگر همسرش حوا بوده اینکه انسانهای دیگری نیز آفریده شده یا نه خود جوابی دیگر می خواهد که نقدا  مد نظر ما نیست

پس وقتی ما از آفریش آدم سخن می گوئیم منظورمان نباید حضرت آدم باشد و در این حالت خیلی از سوالهای چالشی خلقت حل خواهد شد.

و اما این حقیر حدس قرین به یقین دارم که اسامی پیامبران در قرآن هم لزوما اشاره به یک پیامبر به این اسم نباشد

مثلا در سوره یوسف منظور همان فرزند یعقوب است اما می تواند حضرت یوسف در سوره غافر 24 او نباشد

یا مثلا حضرت موسی در سور زیادی آمده بعضی از این موسی ها می تواند حضرت موسی پیامبر امت یهود نباشد برای مثال در سوره کهف 60 به بعد یک پیامبری است با یک نفر همراهش بعنوان شاگرد و دستیار که در طلب زندگی و حیات است که به او (خضر نبی) می رسد و از او درس می گیرد و بر خلاف قولش که صبوری کند و عمل اینکار را نمی کند بنظر می آید این موسی آن موسای کلیم الله نباشد

البته اگر در دیگر جاهای قران به این موارد برخوردید که چگونه یک پیامبر آنطور بوده می توان تا حدودی این بیان را داشت که خداوند منظور از این پیامبر آنچه ما منظور داشتیم نباشد

سخن در این رابطه زیاد است.

....