بنام ایزد بی همتا
عِتق یعنی آزاد کردن بردگان
چون در دوره کنونی خیلی افراد از نوع مریض یا مغرض داشتن برده و بنده را به اسلام نسبت میدهند من خواستم این بحث را از کتاب آشنایی با علوم اسلامی جلد سوم: اصول فقه- فقه از شهید متفکر و بی همتا استاد مرتضی مطهری آورده تا روشن شود که بردگی با روح و منش اسلام هیچ همخوانی نداشته و آنچه را که اسلام اجازه داده است هدف بزرگ از روشی است که در دوران جاهلیت بوده است یعنی بردگی و برده داری و برده فروشی ، اینجا اسلام از این موضوع بیشترین استفاده را برده و بندگی از شرک و کفر و سپس آزادگی از بردگی را هدف گذاری کرده است.
این کتاب دارای سه جلد است
جلد اول:فلسفه - منطق و فلسفه اسلامی
جلد دوم: کلام- عرفان- حکمت عملی
جلد سوم: اصول فقه - فقه (متن زیر از این کتاب انتخاب گردیده است)
بعد از بخش اصول فقه به خود فقه میپردازد در بخش دوم فقه توضیح میدهد که در کتب فقه به هر بخش یا باب از یک موضع عنوان کتاب اتلاق میشود.
لذا در ابواب و رؤوس مسائل فقه به" ایقاع " اشاره مینماید که خود ١١ تاست
در ادامه مطلب که عنوان ششم است یعنی همان کتابالعِتق یا همان بابالعِتق چنین میآورد:
۶- کتابالعِتق.
"عِتق" یعنی آزاد کردن بردگان. در اسلام یک سلسه مقررات در مورد بردگان وضع شده است. اسلام برده گرفت را منحصراً در مورد اسیران جنگی مشروع میداند* و هدف از برده گرفتن بهره کشی از آنها نیست** بلکه هدف این است که اجباراً مدتی در خانوادههای مسلمانان واقعی زندگی کنند و تربیت اسلام بیابند و این کار خود به خود به اسلام و تربیت اسلامی آنها منجر میگردد.
و در حقیقت دوره بردگی دالانی است که بردگان از آزادی دوره کفر تا آزادگی دوره اسلام را طی کنند.
پس هدف این نیست که بردگان برده بمانند، هدف این است که کافران تربیت اسلامی بیابند و در حالی آزادی اجتماعی داشته باشند که آزادی معنوی کسب کردهاند.
از اینرو آزادی بعد از بردگی هدف اسلام است. لذا اسلام برنامهی وسیعی برای "عِتق" یعنی آزادی فراهم کرده است. فقها نیز نظر به اینکه هدف اسلام "عِتق" است نه "رِقّ" بابی که باز کردهاند تحت عنوان کتابالعتق است نه "کتابالرِّقّ".
فقها میگویند:موجبات آزادی چند چیز است؛ آزادی ارادی وبالمباشره که مالک برای اداء کفاره یا صرفاً برای رضای خدا برده را آزاد میکند.
دیگر سرایت، یعنی اگر بردهای قسمتی از او مثلاً نصف یا ثلث یا ربع یا عشر او به علتی آزاد شد این آزادی به همهی او سرایت میکند***
سوم مملوک عمودین واقع شدن"عمودین" یعنی پدر و مادر و پدران و مادران آنها هر چه بالاتر برود و دیگر فرزندان و فرزند فرزندان هرچه پایین برود. مقصود این است که اگر کسی مملوک پدر و مادر یا جد و جده یا فرزند یا نوه خود قرار گیرد خود به خود آزاد میشود****
چهارم عوارض متفرقه مثل ابتلا به کوری یا جذام و غیره که خود به خود موجب آزادی است.*****
*میبینید که هیچ بردگی دیگری در اسلام موضوعیت ندارد و مشروع دانسته نشده است.
** نکته دوم از برده حق بهره کشی داده نشده است. آنچه که در آن موضوعیت دارد در اسلام جایگاهی ندارد.
*** کوچکترین بهانه برای آزادی برده را ایجاد کرده است.
**** میبینید که چقدر سریع و همه گیر آزادی برده اتفاق میافتد و بندگی از بین میرود.
***** حتی بیماریها هم باعث آزادی برده میشوند.
{پس نتیجه میگیریم که اسلام نه اینکه منش بردگی ندارد بلکه فقط از این روش بد جاهلیت بهترین استفاده را برای آزادی معنوی و بهانههای مختلف برای آزادی مادی او را فراهم آورده است آنچه که شهید بزرگوار به آن اشاره نموده است.}
بنام دارای بی همتا
آن سال در هتل عراقی در مشهد ساکن بودیم با خانواده همسر و اقوام دیگر ایشان، آن سالها هتل عراقی برای خودش برو بیایی داشت، نه اینکه هتل باشد مثل یک مسافرخانه شاید هم یک کاروانسرا، در مقایسه با هتلهای کنونی کلمه کاروانسرا مصداق خوبی است چون زائرسراها هم امروزه بهتر هستند یا بهتر و تمیزتر اداره میشوند.
البته امروزه خدا را شکر که از آن هتل اثری نیست هتلی که فقط یک اسم را یدک میکشید طرح توسعه حرم کلکش را کند آن سالها هم تنها حسنی که داشت نزدیکی به حرم رضوی بود، من که در آن زمانها به هتل دیگری سکونت نکرده بودم که ببینم همه آنها چنین بودند یا این اینچنین بود خیال نکنم بقیه هم چنین بودند!
در این هتل یک طبقه پنجم داشت آخرین طبقه که تعداد اتاقهایش کمتر بود و برای خودش بروبیایی جداگانه داشت و افراد خاصی در آن ساکن بودند البته از نوع منفی و خلاف از آنجا که حس ششم انسان گاهی که نباید خوب کار کند چنین است و گاه نیاز کم قدرت میشود، از رفت و آمدهای یکی از اهل طبقه فوق دانستم که آنجا چه میگذرد.
این افراد با مدیر( داخلی یا پذیرش کننده) ساخت و پاختهایی داشتند که از حرکات آنها میشد فهمید که این مدیران بهره بیشتری از جای دادن به این افراد میبرند تا از مالک و ارباب.
در آن سال من سخت گرفتار دیسک کمر بودم و باید روی سطح صاف و سخت ،تخت میخوابیدم و بیشتر استراحت میکردم تا وَرجک وُرجک، لذا از تنبلی هم که داشتم و شرایط کاروانسرای موصوف که همیشه خالی از سرقت نبود، صبحها همراه همسفران برای نماز صبح گهگاه میرفتم بیشتر نمیرفتم.
همه به مدیران شیفت هتل اعتراض داشتند که ازشان دزدی شده ولی کسی جوابگو نبود و سعی میکردند مسئله را مخفی نگهدارند که دیگران توجه نکنند و بتوانند افراد خاص اهل طبقه پنجم بکارشان ادامه دهند!
آن روز طبق معمول همراهیان نیمساعت قبل از اذان آماده رفتن میشدند و هنوز دقایقی از رفتن آنها نگذشته بود سرک کشیدن یک نفر آشنا را در عالم خواب و بیداری و تاریکی شب دیدم خیال کردم عموجان خانم است که عقب افتاده میخواهد اگر من بیدارم همراه برویم حرم، چون ما را خواب یافته پس رفت.
لحظاتی بعد که بلند شدم برای وضوع شخصی ناآشنا وارد راهرو اختصاصی ما شد و چون با من روبرو شد سریع با حالتی که راه دستشویها را اشتباه آمده برگشته و وارد دستشویی شد و ما را از حس ششم که وقت بکاری گیریاش بود محروم کرد، آخر حس ششم اینجا باید به کمک میآمد.
.... صداهایی از اتاق خانواده خانم به گوشم رسید همه چیز یکباره در ذهنم به هم پیوند خورد طبقه پنجم، سرک کشیدن آن نااشنا، ورودی راهرو، دستشویی.... پس اتفاقی که نباید میافتاد افتاد!
بلند شدم رفتم به اتاقشان گفتم حتماً دزدی شده در حالی که کیف خالی شده هنوز وسط اتاق بود همه چیز برایم روشن شد، گفتم ببینم از ما چی زدند دست کردم در جیب شلوارم که در جا کمدی بود کیفم نبود جیب دیگر را وارسی کردم این یکی خالی نشده بود. پس بله یکی را از دست داده بودم.
اشاره اینکه آن سالها بر خلاف اکنون که هیج کیف جیبیای ندارم آن موقع دوتا کیف داشتم یکی مدارکم و کمی پول داشت و دیگری چک پولها و ... دزد فقط اولین جیب شلوار را خالی کرده بود و در عالم شتاب خود به دیگری از شانس ما سر نزده بود.
حدود بیست و پنج هزار تومانی برده بود برایم مهم نبود ای کاش مدارکم لااقل به هر طریقی بود بدستم میرسید که نرسید و نرسید،پولهای اصلی هنوز در جای خودش بود، تذکر آن سالها هنوز کارتهای بانکی و الکترونیکی موجود نبود لذا تنها راه مسافرت برداشتن پول نقد بود و چک پول معروف به سپه جک.
بر گشتم که بد خبری همراه با خوش خبری خود را برایشان بدهم قضایای اتفاق افتاده را برایشان مرور کردم و میزان پولهای سرقت شده؛ از مادر خانم هم حدود هفتاد هزار تومان زده شده بود، جالب این بود که در اتاقشان خواهر خانمام که بچه بود میماند که دزدی نشود گفتیم هیچ نفهمیدی گفت نه انگار در عالم خواب عمیقی بسر می برده،وقتی بخواهد اتفاقی بیافتد نه حس ششم کار میکند نه دیگر حواس پنجگانه!
هر چند پول دزدی امروزه پولی حساب نمیشود ولی آنروزها که حقوق من کمتر از نصف آن بود مبلغ زیادی به حساب میآمد.
در این حال مادر خانمام سخنی گفت که هنوز آویزه گوشم است گفت با اینکه او پولها را برده ولی ما داریم و او ندارد. این سخن وقتی به سالهای بعد آن مراجعه شود معلوم میشود که درست است چرا که با این دزدی ما گدا نشدیم یعنی انگار که اتفاقی نیفتاده ولی دزده همان گدا مانده وامانده از زندگی است البته دزده را من شناختم و زندگی همراه با نکبت او را و معتاد بودنش و .... همه نشان میداد که او ندارد و ما داریم.
اگر چه دزده در هنگام دزدی خود را پولدار میبیند ولی بزودی چنان باد، همه داراییاش از دست میرود و نفرینها میماند برایش،تنها سرمایه دزدها همین نفرینهاست هرچند که مادر خانمام او را لعن نکرد ولی دیگران چرا.
پ.ن: در سفر پول نقد زیاد بر ندارید، بقیه را بسپارید به حساب الکترونیکی.
نتیجه: دزدها از پول دزدی خیر نمیبینند و سرمایه آنها ماندگاری نفرینها و ... است
یا حق الیقین
/marquee>>/>ابواسعد دوعری را حضرت علی علیه السلام بعنوان قاضی، صبح نصب و ظهر عزل میکند.
ابواسعد به حضرت عرضه میدارد که آیا من خیانتی کردهام؟!
حضرت میفرمایند خیر، خیانتی نکردی، خلافی هم مرتکب نشدی، و لیکن به من خبر دادند صدایت بلندتر از صدای متهم است.!!
این داستان را وقتی شما قیاس کنید با آنچه که امروزه در جهان میگذرد و همین ولایت خودمان شاید شاخ در بیآورید
شاید تنتان بلرزد
شاید دود از کلهتان تنوره بکشد
شاید آه از نهادتان خارج کند
شاید هم اعتنایی نکنید، شاید بیخیال باشد و هزاران شاید دیگر.
شاید در قضیه اثبات نمیخواهد نوشته قبلتر حقیر در مورد قضاوت و قاضی و عواقب داوری مطلبی بیان شد
در آنجا گفتیم از زبان امام صادق(ع) که خشکسالی ها رخ مینماید! وقتی قاضی حکم ظالمانه میدهد
حالا که ماشاءالله دنیا از ظلم و بیداد لبریز است! و شورای امنیت در برابر ظلم جیکاش در نمیآید
سازمان دول(ملل سابق) و دیگر سازمانها هم که برای جنایات بشری به خواب مرگ چپیدهاند
حالا از اینها بگذریم....
برای شاهد دعوایی چند سال قبل وارد دادگاه و اتاق قاضی مربوطه شدیم
روی میز چند کتاب قطور چشمانمان را نوازش میداد؛
حقوق جزایی؛حقوق اشخاص...؛ حقوق کیفری؛ قوانین خانواده ، قوانین ثبت و....
و شاید متاسفانه یک جلد کلامالله مجید هم بود
ای کاش بجای همه اینها همین بیان امام علی علیهالسلام از نهجالبلاغه را روی دیوار روبروی او آویزان یا نصب میکردند!
قاضی نه اینکه از متهم صدایش بیشتر بود یعنی برای او صدا بلند میکرد بلکه ما شاهدین بیچاره هم از این لطف قاضی بینصیب نبودیم!
از آن بالاها نگاه میکرد و گردن کلفتی میکرد و بردباری نداشت!
یکی از شاهدین که یک معلم پیشکسوت بود به قاضی بسیار جوان گفت: وای بر من با تربیت چنین شاگردی(منظورش بی تربیت و ناداور بودن قاضی بود)
چرا عزیزم خیال میکنی که ما اینجا نشستهایم و چیزی نمیفهمیم
سرما داد بزنی و....
کار نداریم امروز بنظر میآید هرکس فقط سواد حقوق داشت برای داوری کافیه
یا شاید قاضی شدن همین دانستن حقوق است(همان کتب قطوری که روی میز تلانبار بود)
داشتن صبر و حوصله و احترام به اشخاص و...تعادل روحی و جسمی نکاتی است که بنظر میآید فراموش شدهاند و......
آفتی که باید فکری برایش کرد.
آنوقت آیا هنوز ما برای خشکسالی اثبات میخواهیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ۱۹ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ ۲۰ فَبِأَىِّ ءَالَا ءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ۲۱ یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ۲۲ رحمن ۱۹-۲۲دو دریا را روان ساخت که به هم مىرسند. (اما) میان آن دو فاصلهاى قرار داد که به هم تجاوز نکنند. پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را انکار مىکنید؟ از هر دو (دریا)، مروارید و مرجان بیرون مىآید.
چقدر غریب است عنوان با مناسبت امروز ولی از نظر خودم خیلی هم قریب است.
مرزی است اینجا٬ آنجا هم هنوز مرزی است؛ بین خیلی از چیزها مرز وجود دارد٬ اصلاْ همه چیز باید در هم اثر بگذارند هم بینشان مرز وجود داشته باشد.
شاید بتوان دو همسایه را مثال آورد؛ در خیلی از امور آنقدری که دو همسایه بهم نزدیک هستند وجود ندارد.
به کار هم میرسند مشکل هم را حل میکنند که گاهاْ دو برادر نمیتوانند چنین بهم برسند.
ولی اگر بین مرز احترام ٬ دخالت نکردن در زندگی دیگری وجود نداشته باشد این دو بجای اینکه پشتوانه هم باشند٬
بیشتر دشمن هم خواهند شد.
توصیهای که وجود دارد اثری است که دو همسایه باید بر هم داشته باشند باید مثبت باشد اگر منفی شد. خدا بخیر گرداند!
حالا از آثار مثبت دیگری که میتوان مثال زد؛ آب و روغن است آنهم همان که شما منتظرش هستید؛
در موتور٬ آب در کارکردی که دارد باید موتور را سرد کند و این سرد نمودن کارکرد روغن را که روان کردن و از بین بردن اصطکاک است٬
اثر مثبت میگذارد. و از طرفی روغن هم اگر کارکرد خود را داشته باشد باعث تولید گرمای کمتر شد و گرمای کمتر
از جوش آمدن زیاد آب جلوگیری و مصرف سوخت کمتر و در جهت بالا رفتن راندمان موتور موثر خواهند شد.
حالا اگر روغن کارکرد درستی نداشته باشد گرمای زیادی را تولید و همه چیز بهم خواهد ریخت و آب هم به همین صورت.
این درست کار کردن وقتی از بین میرود که یک سوراخ این دو را قاطی کند و آنقدر بد خواهد شد که دیگر موتور هم از کار میافتد.
اصطلاح آب و روغن قاطی کردن از همینجا ظهور وبروز یافته.
هرگاه به ما گفته شود که حریم را نگهداریم نشان اثر نداشتن نیست یا به عبارتی بیاثر بودن نخواهد بود.
بلکه معلوم میکند که داخل شدهایم و بجای اثر مثبت قاطی کردهایم و مرز را شکستهایم و از حریم بیرون رفتهایم.
شاید بتوان یک مثال جاری و ساری را زد؛ که همین مثال باعث شد من در چنین روزی این پست را قرار دهم.
زن و مرد به عبارت صحیحتر دو نفر همسر٬ اینها در همه چیز به هم نزدیک شدهاند که بیشترین اثرها را داشته باشند.
چنانکه حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چنین کردند و قرآن این دو را چون دو دریا مثال میآورد که در کنار هم قرار گرفتهاند
و چقدر قشنگ بلافاصله میگوید که بین آنها مرز و حریم است و بهم تجاوز نمیکنند و هیچ دخالتی در امور هم ندارند
حالا این دو وقتی در کنا هم بودند و اثر مثبت بهم داشتند چون دو دریا و در هم دخالت نکردند و حریم نگهداشتند
آنوقت یک نتیجه بزرگی دارد و آن نعمتی است که هیچ موجودی نمیتواند آنرا تکذیب کند.
اینها در همه چیز بهم نزدیک هستند و باید کاملاْ همراه و همگام باشند آنقدر مرز بین این دو نزدیک است که تفکیک آن از هم خیلی
سخت است کوچکترین تغییر یکی دیگری را متغییر میکند و اینجا باید گفت حریم به این نزدیکی نگهداری آن
هم حساس و از مو باریکتر است. باید توجه داشت که اگری کوچکترین اثر به دخالت تبدیل نشود و اینجا
شاید کوجکترین شکستکی حریم نیز نیاز نباشد بلکه کمترین سوراخ باعث آب و روغن قاطی شدن میشود
و عملکردها بهم میریزد؛ و خدای نکرده خانواده دچار عوارض زیاد شده و گاهاْ همین رخنهها منجر به طلاق
و آن آخر قاطی کردن میرسد٬ که قابل اصلاح نیست ؛ و شاید هم طلاق.
پس بهتر است در زندگی زناشویی همیشه و همه وقت حریم را نگهداشت.
به همان اندازه که مرزها بیشتر گسترش مییابد و بهم نزدیکتر میشود حساسیت آن هم بسیار بیشتر میگردد.
و نگهداری آن هم سختر و دشوارتر و کسانی که در خانه و ... به دیگر افراد احترام نگه میدارند و مرزها را نمیشکنند با محبت رفتار میکنند برخوردهای درست دارند اینها قدر این نزدیکیها را خوب میدانند
و بیشترین زندگی و سالمترین را برای خود و جامعه به ارمغان میآورند که کم هدیهای هم نیست.
زندگیهای مشترکی که هر لحظه آن پر است از محبت و بدون رخنهها ساخته شده و اگر سوراخی هم در آن پیدیدار شده
بسرعت در همان مراحل اولیه گرفته شده و اثرات به دخالت تبدیل نگشته باید قدر دانست و آنها را الگو معرفی نمود.
و نمونه بارز آن زندگی دخت پیامبر با پسر عم پیامبر است. این زندگی و پیوند بقدری عالی است که باید سر مشق همه قرار گیرد.
محبتی که بهم داشتند٬ همکاری که در فکر و کار بهم مینمودند. همه مشکلات را براحتی پشت سر میگذاشتند
و از طرفی در امور هم نیز دخالت نمیکردند ور نه فرزندانی چون حسن وحسین و زینب و امکلثوم هم تحویل نمیدادند.
از هر دقیقه زندگی مشترک و هر لحظهای که از آن با درستی طی میشود به خود تبریک بگویید.
و هر مرحلهای که صحیح طی میکنید باید قدرش را بدانید و سعی کنید الگوها همیشه سرمشق باشند تا انحراف ایجاد نگردد
و به بهتر نمودن آن تلاش کنید و قدر آنرا بدانید.
برای اینکار مواظف باشید مرزها باقی بماند و حرمتها از بین نرود و گر نه آب و روغن قاطی خواهد شد
حتی کمی از آن هم خوب نیست و اثر آن هم شاید قابل جبران نباشد.
خدایا ما را در شناخت بهتر زندگی مشترک یاری فرما
و مددمان ده که بتوانیم آن مرزهای گسترده زندگی مشترک را نگسلیم.
بنام ایزد منان
او اینجا تنها کسی است که برای یک حرکت منظم همواره خود در خط اول قرار گرفته.
هرچه فکر میکنم که او چه دارد که سالها برقرار است٬ جوابی جز این اندیشه برایش نمییابم.
باز هم این تفکر را ادامه میدهم که شاید جوابی دیگر بیابم.
انگار این سخترین کار من شده است.
حتماٌْ جوابی برای آن خواهم یافت!
اینک طلائه داری او را باور میکنم.
ای کاش جوابی برای آن پیدا کنم.
وای که چه لجباز مینماید و این فکرهای من درجا میزند.
بالاخره تا آنروز که گره افتاد در کاری ٬ همه اشاره به او کردند و مرا حواله به او دادند.
او درد را میدانست و شکافت مسئله را و سپس حل کرد به راحتی.
او تخصص داشت و به یک کلام زیبا متخصص بود در کار و دانش خود.
یافتم جواب خود که او از چه روی محترم است و متواضع.
و او یک متخصص متواضع متعهد بود.