یا ثارالله
پرسیدن چرا؟!
٧٢ هفتاد و دو دلیل آوردی...................
.................. جهان مجاب شد!
یا حی یا قیوم
«غیبت»
به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر
این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار
آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می
خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را.
وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند.
و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنی
.............که شاید دلمان تسلی یابد...وعدهای باشد که شاید این جمعه بیایی...شاید.
هنگامه سفر است راه در پیش و بنه بر پشت، میدانی که سخت مینماید و چشم ترسان از آن.
اما همت است، ترس نیست پس هیچ مینگرم و عدم مینگارم چرا که این برایم هیچ است. در برابر غم آن روز، روز هیهات منالذله. آیا چنین نیست؟ بل که هست. میپایم، یعنی که پایندهام بر جا ایستاده استوار و محکم، میباید که پیروز شد همچنان در گیر خودم، حتماً نخواهم ترسید ؛ استوار همچون کوه در جا ایستاده از کدامین هیاهو بترسم نخواهم ترسید از آنها، این مردم همراهم هستند آنها نیز چنین هستند یکجا و برجا راحت باش هرگز برخود هیچ بیمی به دل راه مده استوار باش؛ استوار باشیم میدانم و بر آن عزم دارم هرگز شکست نخواهیم خورد. راه باز میشود؛ پابرجا و پیروز.
بنام حق جلاله
دستی در همدستی در کنار هم
برای بودن برای دوست، همیار هم
بازار طبیعت در بالین کلامی
هفتاد بال بسته در نشین سلامی
پیوسته دانند یک پیام بگویند
آنان یکجا اینجا فراهم آیند
تبدیل من به ما همان جماعت
ساختن نه سوختن کلبه همان صلابت
آوای بودن، فریاد همنشینی
چنگ به ریسمان با یاد دل نشینی
وحدت در اوج صفهای همرنگ
پرواز با هم با روح در کوههای شبرنگ
لذت به طریق عشق و عاشقی
شنا با باله شوق شقایق
ترویج ریتم بانگ موذن باشد
این مشق ربنا در سنگ ماذن باشد
گاه نبودن هستم کنارت الان
گاه ربودن دل میشود برایت نالان
بی دل که بودیم تا یک نباشیم
تمرین صبوری کردیم، قنوت به کس نباشیم
امام جلودار جماعت خروشان
رهیدن از خود در قوت پریشان
افطار ساحل کشیده در یک صف
ملائک در آسمان همسان ما به یک صف
در پیوند قلبها یکتایی ببینیم
این یعنی هزاران پویایی ببینیم
تنیده در هم چون ریسمان محکم
سنبل شتابان در رشد ایمان محکم
جنوب را میشناسم، با همه گرمی و گرمایش
و جنگ را در کنارش همچون زخمی در درونش
فلک را میشکافت با غرش نه با نیایش
همه جمع زلالند، با خبرند در فصل رویش
صبر را میتوان دید در تاک رکوعاش
ذلت را توان دید در زیر چکمههایش
در افق خطر کشیده ازسرخی نگاهش
به روز ازل تاب داده دل در سکوتش
محبت را نوازش کرده از داستان جنبش
حلالی را در هلالی خم کرده چشم جوشش
سلامی در انتهای بودن پیر مرد کرنش
به روز کارزار چون شیر در غرش
زمان را خفته میبینی در حجم طول بیجودش
ابری از رحمت بیانتها در کوهسار قنوتش
قومی از دود غفلت در گرمای توپ دشمناش
برگ ریزی است در جنبش فصل پاییزش
راه بودن این بود گلواژه خستهتر زاشکش
جاشوی در بلم در راه نیزار پرتپشش
ناقه صلح نگشتیم آب دیدیم در فراقش
تشنه گشتیم آب نخواستیم در تنگی روزش
خلاص گشتیم از باقی تقسیم در تفریقاش
عروج کرده از خاکریز تا انتهای شب در نمازش
در شن گرفتار بر ساحل نشته کشتی امیدش
افطار در فلق آن صوم بیسحر در روز بیغروبش